داستان احساسی :: تشنه بودم ::
 
فناوری
سلام خوش آمدید
 
 
دو شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : حمید

 

 

پسر گرسنه اش می شود

، شتابان به طرف یخچال می رود

در یخچال را باز می کند

عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند

 

 

دست می برد بطری آب را بر می دارد

کمی آب در لیوان می ریزد

صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ..

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوست داشتنی و آدرس hamid2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 46558
تعداد مطالب : 213
تعداد نظرات : 107
تعداد آنلاین : 1



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
Zhtml> Zbody>

ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">

با اين دكمه كاري نداشته باشيد!

با اين دكمه كاري نداشته باشيد!

کد چت روم
دریافت کد مترجم